سالها پیش در چنین زمانی پر شادی بودم پر خوشحالی هایی که توصیفش واقعا عجیب بود اگر الان ازم بپرسن به گذشته می خوایی برگردی یا به اینده بری میگم به اینده اینده ای که الان برام مبهم ترین زمان ممکن هست شاید سال 98 پر از تلخی و شیرینی ها بسیار بود شاید سالی که داره پاییزشم تموم میشه به تاریخ میپیونده یکی از عجیب ترین سال های ممکن بود واقعا الان موندم نمیدونم از کجا باید دوباره شروع کنم از کجا باید حرکت کنم انگار یک توقف بزرگ در زندگیم کردم میدونم میدونم صدها انسان مثل من هستن میدونم شایدم هزاران انسان که الان در تنها ترین حالت ممکنه هستن میدونی قصه ی من کجاش اشک میاره اون زمانی که براش هر کاری کنی ولی اون دیگه نیست به خدا خیلی سخته توی این سال ها نوشتم نوشتم گفتم شاید روزی به جایی برسه که بتونیم با هم بخونیم با هم خوندی که دیگه وجود نداره انگیزم رو بد جور از دست دادم در عالم گمراهی هستم در عالمی که نمیدونم باید حرکت کنم یا برای همیشه وایسم
روزی که شب هاش سنگین روزهاش سریع هست خدا کنه فقط بگذره چون خدااااااااااااااااااااااا بریدم دیگه واقعا بریدم
همیشه ترس وجود داره و این انکار ناپذیر هست همیشه همه ما میترسیم خب چیکار میشه کرد ایا راه حلی برای مقابله باهاش وجود داره به نظر من ما میتونیم ترس هامون رو کنترل کنیم میدونی من ته تاریکی رو دیدم شاید برای خودم اتفاق نیوفتاده اما دیدم در چشم دوستانم دیدم در چشم کسانی تاریکی رو دیدم که همیشه فکر میکردم شجاع ترین هستن یه سوال برای مقابله با ترس ها باید چیکار کرد باید حرکتی کرد اقدامی کرد یا اروم سر جامون وایسیم
میدونی خسته شدم واقعا خسته شدم از نه شنیدن نمی دونم چه حکمتی توشه ولی می نویسم که سالها بعد اگر گذرم به ورق از تاریخ افتاد شاید حکمتش رو بفهمم ولی دست به هر کاری میزنم دست به اقدامی میزنم تهش به بی راهه ختم میشه تهش به یک نه بزرگ ختم میشه انگار به یک بم بست بزرگ رسیدم به ته کوچه ای که هیچ راهی برای گذر نداره همیشه توی این دو سال تلاش کردم یک راهکار جدید پیدا کنم یک راه برای عبور از بنبست های زندگیم اما اینبار فکر کنم این دیوار بزرگ هیچ راهی برای عبور برام نذاشته نمی دونم حقیقتا باید چیکار کنم برگردم یا بشینم فکر کنم ببینم راهی میتونم پیدا کنم برای عبور دیگه هیچ کمکی هم ندارم ههه انگیزمم داره تموم میشه انگار یک باطری که به ته نیروی خودش رسیده میتونم بگم برای اولین بار هست به شدت احساس درماندگی میکنم چون دیگه تحمل جلو رفتن ندارم حتی به این فکر می کنم اگر از این دیوار گذشتم خب بعدش چی میشه نکنه پشت این دیوار یک دیوار غیر قابل نفوذ دیگه باشه نکنه اگر از این دیوار عبور کنم پشت این دیوار یک دیوار دیگه باشه و دیگه نه راه برگشت داشته باشم نه راه جلو رفتن برای همین هست میگم خسته شدم
احتمال ها همیشه خوب هستن پیش بینی ها همیشه تو رو یک قدم جلو نگه میداره اما بعضی پیش بینی ها بدجورررررر داغونت میکنه یعنی از درون موتلاشیت میکنه و این همون مفهوم ترس درونی هست که اگر این اتفاق بیوفته من چیکار کنم میدونی راه حل داره اره حقیقتا راه حل داره راهش اینه که دنبال یک کار دیگه یک کار دیگه برای رسیدن به هدفت گرچه ممکنه تو رو دور کنه از هدف اصلیت تا مدتی ولی مثل یک راه مخفی جاده خاکی بلاخره مسیر رو دور میزنی و برمیگردی به مسیر اسفالت راهش رو بلدم
ولی
می ترسم میترسم اگر رفتم در جاده خاکی دیگه نتونم برگردم به جای اصلی عبور از یک ترس و وارد شدن به ترس دیگه شده کل زندگیمون ایا واقعا این زندگی که باید ادامه بدیم .
ترس های ما ناشی از اتفاقاتی که برای ما پیش اومده هست یعنی اگر امروز ترس از کاری رو داری یعنی بارها قبلا می خواستی انجامش بدی ولی نشده و این برای تو شده ایجاد ترس ترس از واقعیت ترس از فردا میشه یک کابوس وحشتناک حالا یک سوال پیش میاد چطور باید جلوی این ترس غلبه کرد چطور میشه جلوش مقاوم بود و چطور میشه نترسید اصلا چه راه حلی برای مقابله با ترس وجود داره
باورت میشه من زیاد میترسم هر کاری که انجام میدم ترس از اینکه نشه ترس از اینکه نتونم رو دارم ترس شده جز زندگیم ولی دارم در این ترس به جلو میرم درسته میترسم ولی نمی خوام شکست بخورم نمی خوام نابود بشم از محو شدن میترسم از کم رنگ شدن میترسم از اینکه نبینه منو میترسم و نمیدونم باید برای مقابله باهاش چیکار کنم
ادامه :
ما انسان ها همیشه تلاش میکنیم بهترین مسیر رو برای رسیدن به هدفمون انتخاب کنیم اما گاهی ممکنه مسیر رو اشتباه بریم این درست نیست که بگیم داریم هدف غلطی رو دنبال میکنیم گاهی اوقات مسیر و راه رفتنمون به هدفمون اشتباه هست . تلاش میکنیم برسیم به هدفمون یه جمله ای نوشته شده بود که میگفت اگر در راه رسیدن به هدفت سختی زیادی رو داری تحمل می کنی پس داری راه رو درست میری حالا ممکنه خیلی ها با این جمله مخالف باشن اما من کاملا قبولش دارم اگر راهی رو انتخاب کنی برای رسیدن به هدفت و در اون راه سختی پیچ و خم بسیار نداشته باشه پس بدون هدفت خیلی یکی از بی ارزش ترین هدف هات بوده که باید یک هدف بلند تر برای خودت درست کنی عموما سختی در رسیدن به هدف درسته
حالا من ته سختی هستم ته دشواری برای رسیدن به هدفم هدفم نه کار هست نه پول هست هدفم زندگیم هست عشق عشق به زندگی عشق به اینده گاهی وقت ها میام با خودم که تنها میشم فکر می کنم به همسرم به بچه هام به تمام اتفاقات خوب و بدی که قرار هست در اینده برام بیوفته میدونین زندگی خیلی جذابه از نظر من اینکه تصورش رو کنی با کسی که خیلیییییییییی دوستش داری با یک ماشین در میان جنگل ها حرکت می کنی و نم بارون صدای زیبای باد رعد و برق ها به سمت مقصدت در حال عبور هستی .
نوازش : نوازش میتونه به تو حس زندگی بده میتونه تو رو از سر جای خودت بلند کنه بودن یک نفر کنار که وقتی در عمیق ترین سیاه چاله تنهایی هست با دستاش تو رو نوازش کنه و بگه بلند شو چرا نشستی هی ببین دنیا رو پاشو و به تو امید بده خیلی جذابه .
ما هر روز خدا داره نوازشمون میکنه کاری ندارم چقدرررررررررررررر می تونه از ما دور باشه پشت اون ستاره ها پشت اون منظومه شمسی باشه ولی نوازشش رو میشه حس کرد و من اون دست ها رو بارها دیدم نوازش خدا از نظر من باد هست وقتی کنار خیابون ایستادی وقتی داری قدم میزنی وقتی در کنار دریا هستی وقتیییییییی جایی هستی که خدا تو رو میتونه ببینه یک باد ملایم از کنار عبور میکنه یک نسیم خنک به صورتت میخوره و تو حسش میکنی انگار یکی توی قلبت بهت امید دوباره میده اره اون دست خداست از نظر من که داره بهت میگه پاشو به راهت ادامه بده من هستم
نوشته : من تمام راه ها رو رفتم هر راهی که میشد بهش رسید هر راهی رو امتحان کردم اما هنوز در پله اول هستم کلا هر قدمی برای نزدیک شدن بیشتر برمیدارم بدتر دور تر میشم انگار نمیتونم بهش برسم و این منو خیلی داره عذاب میده با هر قدم من اون دور تر میشه ولی کاش خدا بخوات (هر غیر ممکنی ممکن میشود اگر خدا بخواهد ) کاش بتونم بهش نزدیک شم کاش
زندگی همیشه اون طور ها هم که میگن نیست زندگی همیشه خوشی شلدی نیست زندگی همیشه روزهای شاد خنده های از ته دل نیست زندگی گاهی وقت ها غم انگیز ترین زندگی دنیا هست گاهی وقت ها زندگی انقدز سخت میشه که باید فقط جنگید بدون توقف بدون اینکه به اخرش فکر کنیم باید فقط بجنگیم جنگ . جنگ. جنگ .
گاهی وقت ها احساس میکنم زندگی سخت از اون چیزی هست که فکر میکنیم خیلی خشن و توی این زندگی خشن نمیشه دوستی در کنارمون باشه اون زمان هست که میفهمی چقدر تنها هستی چقدر تنهایی بده وقتی نتونی دوستی رو در کنارت نگه داری .
وقتی به رویاهات فکر میکنی به تمام اتفاقات شیرینی لذت بخشی که میتونه برات بیوفته ولی نمیشه خیلی سخته من به امید اون روز که اتفاقات خوب خوب که مثل رویاهام هست بیوفته میشینم شاید تلخی این روزهای بد رو از بین ببره .
درباره این سایت